هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

سکه هایم تمام شد اما حرف هایم نه

سکه هایم تمام شد اما حرف هایم نه

تلفن عمومی گواه حرف من

عزیزم حس من به تو عمومی نیست

حسی برگرفته ازین که 3 ماه است تورا ندیدم

حسی برگرفته ازین که ماهی است که صدایت را نشنیدم

میدانم تلخم

اما به شیرینی تو می ارزد تمام تلخی های من

هنوز پام درد میکنه

از دیشب که رفتم فوتبال هنوز پام درد میکنه

شب نحصی بود و یه سری از احتراماتی که من برای دایی هام قائل بودم از بین رفت

اینجور جاهاست که خیلی چیز ها مشخص میشه

کسایی که خونوادشون اونقدر براشون مهمه که حاضرن هزار و یک احترام رو زیر پا بگذارن

حمایت از خونواده هم حد و حدودی داره و نمیشه واسه اونها حق دیگران رو زیر پا گذاشت

یه جورایی مسخرست که اینا رو دارم میگم اما از دیشب کلی فکرم رو مشغول کردن

بگذریم

امروز هم نحص بود . چقدر نحص رو تو این نوشته به کار میبرم اما سر جمع اعتقادی بهش ندارم

کلی برنامه ریخته بودم واسه بیرون رفتن

کلی تو این دوماه برنامم رو تنظیم کردم تا امروز رو خالی کنم

اما به خاطر هیچ و پوچ برنامم امروز بهم خورد

به جاش 1 ساعت در خوندم

6 ساعت پای تلویزیون بودم

سه ساعت هم خوابیدم

چههههههههههههههههههههههه روز پرباری

این ارشد هم شده قوز بالا قوز ( راستی تایپ این قوز درسته؟ )

همش باید درس خوند اونهم با این اوضاع کاری و این سرپرستمون

واووووووووووووووو

چی کار میشه کرد

امیدوارم روز پربارتری باشه واسم یکشنبه

و امیدوارم دغدقه ای نباشه تو محل کار

برم دیگه لالا

راستی این روز نویسی ها کمی از بار فکریم رو کم میکنه

اگه وقت بشه از این به بعد میخوام هر شب بنویسم ( همون بتایپم خودمون! )

فیلااااااااااااا


تمام این شعر

تمام این شعر قبل از اینکه بسرایمش میخواست همین را بگوید !

یک سالی گذشت

یک سالی گذشت

چقدر اتفاق واسم افتاد تو این یک سال

یجورایی واسم باور نکردنیه

یک سال

یک ...

خود یک کلی کوتاهه

اما سال

چقدر زیاد

و من تو این یک سال چقدر تغییر کردم

چیزی بلد نیستم بگم تا تو رو دلداری بدم

چیزی بلد نیستم بگم تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه فقط به این معتقدم