هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

هنوز پام درد میکنه

از دیشب که رفتم فوتبال هنوز پام درد میکنه

شب نحصی بود و یه سری از احتراماتی که من برای دایی هام قائل بودم از بین رفت

اینجور جاهاست که خیلی چیز ها مشخص میشه

کسایی که خونوادشون اونقدر براشون مهمه که حاضرن هزار و یک احترام رو زیر پا بگذارن

حمایت از خونواده هم حد و حدودی داره و نمیشه واسه اونها حق دیگران رو زیر پا گذاشت

یه جورایی مسخرست که اینا رو دارم میگم اما از دیشب کلی فکرم رو مشغول کردن

بگذریم

امروز هم نحص بود . چقدر نحص رو تو این نوشته به کار میبرم اما سر جمع اعتقادی بهش ندارم

کلی برنامه ریخته بودم واسه بیرون رفتن

کلی تو این دوماه برنامم رو تنظیم کردم تا امروز رو خالی کنم

اما به خاطر هیچ و پوچ برنامم امروز بهم خورد

به جاش 1 ساعت در خوندم

6 ساعت پای تلویزیون بودم

سه ساعت هم خوابیدم

چههههههههههههههههههههههه روز پرباری

این ارشد هم شده قوز بالا قوز ( راستی تایپ این قوز درسته؟ )

همش باید درس خوند اونهم با این اوضاع کاری و این سرپرستمون

واووووووووووووووو

چی کار میشه کرد

امیدوارم روز پربارتری باشه واسم یکشنبه

و امیدوارم دغدقه ای نباشه تو محل کار

برم دیگه لالا

راستی این روز نویسی ها کمی از بار فکریم رو کم میکنه

اگه وقت بشه از این به بعد میخوام هر شب بنویسم ( همون بتایپم خودمون! )

فیلااااااااااااا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد