هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

هبوط

از بد روزگار دست به قلم برداشتم و پا به کاغذ!

شرم خندیدن، به مضحکه هم میهنان مان

در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم ،
شرم خندیدن، به مضحکه هم میهنان مان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...
با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد

زندگی!

 حرص نخورید. ناراحتی را نبلعید. همانطور که از خوردن غذای مانده و فاسد پرهیز می­کنید از جذب کردن و بلعیدن حرف­های مفت و مزخرف پرهیز کنید. نگذارید حرف­هایی که به نظر خودتان صحیح نمی­آید و چرند است، ذهن­تان را خراب کند و باعث شود که دچار تهوع فکری شوید.
اگر دلخورید بیان کنید. اگر می­ترسید ترس­تان را به زبان بیاورید.اگر عصبانی هستید عصبانیت­تان را نشان دهید. گریه دارید؟ گریه کنید. مفاهیمی مثل خویشتن­داری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار. این­ها ارزش­هایی ست که حکومت­های دیکتاتوری تبلیغ می­کنند که بتوانند فرد را از همان آغاز، در خانواده سرکوب کنند و یک مشت آدم ترس خورده تحویل جامعه بدهند. ناراحتی­ها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شود کابوس. می شود تیک عصبی. تنگی­نفس. خارشِ­تن. می شود دسیسه­چینی و بهانه­جویی. ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکان دادن.
نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کند. با نگاه. با لبخند معنی­دار. با کنایه. با حرف و طعنه.  سعی کنید به خودتان ایمان بیاورید. با خودتان صلح کنید. خودتان را همانطور که هستید دوست داشته باشید. چهره­تان را، اندام­تان را. صلح کردن با خود آغاز زندگی­ست.
از گذشته­ فرار نکنید و آن را بپذیرید. با خود مهربان باشید و اشتباهات و غفلت­ها را به خودتان ببخشید. نگذارید ظلم و جفای دیگران در گذشته از شما یک قربانی بسازد. در نقش قربانی رفتن گاه برای بعضی می­شود همه ­ی محتوای زندگی شان. سالها در عزای خود می­نشینند و هیچ چیز هم تغییر نمی­کند.  از گذشته فرار نکنید اما در گذشته هم غرق نشوید و در سوگ روزهای خوب از دست رفته ننشینید. هیچ زمانی جذاب­تر از زمان حال نیست.
از خودتان به اندازه­ی توانایی­تان انتظار داشته باشید. سعی کنید حد توانایی­تان را بشناسید. بیشتر ما حد توانایی خود را نمی­شناسیم و به همین خاطر همیشه از حد توانایی خود فراتر می­رویم. ممکن هم هست در کاری موفق بشویم اما چون از توان خود بیشتر مایه گذاشته­ایم، زود دچار خستگی و دلزدگی می­شویم.
سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید. این خیلی خوب بودن­ها عاقبت کار دست آدم می­دهد. آدم گاهی می­رود توی نقش­هایی که نقش واقعی­اش نیستند و از من واقعی­اش خیلی فاصله گرفته­ اند.  بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهره­ی کسی را ببینید که از شما سوال می­کند: راستی تو کی هستی؟
اگر دوست دارید ورزش کنید، ورزش کنید. اگر هم از ورزش بیزارید، ورزش نکنید.اتفاقی نمی­افتد
عشق ورزیدن را در زندگی فراموش نکنید. هرچه هست و می­ماند عشق است و دیگر هیچ.

سکه هایم تمام شد اما حرف هایم نه

سکه هایم تمام شد اما حرف هایم نه

تلفن عمومی گواه حرف من

عزیزم حس من به تو عمومی نیست

حسی برگرفته ازین که 3 ماه است تورا ندیدم

حسی برگرفته ازین که ماهی است که صدایت را نشنیدم

میدانم تلخم

اما به شیرینی تو می ارزد تمام تلخی های من

هنوز پام درد میکنه

از دیشب که رفتم فوتبال هنوز پام درد میکنه

شب نحصی بود و یه سری از احتراماتی که من برای دایی هام قائل بودم از بین رفت

اینجور جاهاست که خیلی چیز ها مشخص میشه

کسایی که خونوادشون اونقدر براشون مهمه که حاضرن هزار و یک احترام رو زیر پا بگذارن

حمایت از خونواده هم حد و حدودی داره و نمیشه واسه اونها حق دیگران رو زیر پا گذاشت

یه جورایی مسخرست که اینا رو دارم میگم اما از دیشب کلی فکرم رو مشغول کردن

بگذریم

امروز هم نحص بود . چقدر نحص رو تو این نوشته به کار میبرم اما سر جمع اعتقادی بهش ندارم

کلی برنامه ریخته بودم واسه بیرون رفتن

کلی تو این دوماه برنامم رو تنظیم کردم تا امروز رو خالی کنم

اما به خاطر هیچ و پوچ برنامم امروز بهم خورد

به جاش 1 ساعت در خوندم

6 ساعت پای تلویزیون بودم

سه ساعت هم خوابیدم

چههههههههههههههههههههههه روز پرباری

این ارشد هم شده قوز بالا قوز ( راستی تایپ این قوز درسته؟ )

همش باید درس خوند اونهم با این اوضاع کاری و این سرپرستمون

واووووووووووووووو

چی کار میشه کرد

امیدوارم روز پربارتری باشه واسم یکشنبه

و امیدوارم دغدقه ای نباشه تو محل کار

برم دیگه لالا

راستی این روز نویسی ها کمی از بار فکریم رو کم میکنه

اگه وقت بشه از این به بعد میخوام هر شب بنویسم ( همون بتایپم خودمون! )

فیلااااااااااااا


تمام این شعر

تمام این شعر قبل از اینکه بسرایمش میخواست همین را بگوید !